کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی
چون به یاد آری پریشانم پریشان می شوی
گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا
آنچه من هستم کنون در عاشقی آن می شوی
سر به زانو گریه هایم را اگر بینی به خواب
چون سپند از بهر دیدارم شتابان می شوی
عزم هجران کرده ای شاید فراموشم کنی
من که میدانم تو هم چون شمع گریان می شوی
گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت
همچو ابر نوبهاران اشکریزان می شوی
بشکند پیمانه ی صبرم,ولی در چشم خلق
چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان می شوی
بینم آن روز ی که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر آتش و سر تا به پا جان می شوی
مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد
آن زمان بی همزبان در این گلستان می شوی
معینی کرمانشاهی
یقینا یگانه موجودی که در جهان آفرینش میتوان نمادی از خداوند و الوهیت دانست و او را ستایش کرد " زن " است .
زن صرف نظر از ابعاد زیبایی و لطافت ، ناشناخته هایی را در درون خود چون گوهری گرانبها دارد که میتوان از این بعد زن امنیت ، آرامش ، صلح و تمام صفات نیکو را در زمین حاکم کرد . چیزهایی که در درون مرد ها به حکم طبیعت نهادینه نشده . زن برای رهایی مرد از چنگال زندان بسته عقل آفریده شد . از این روست که مردان شیطان صفت از ابتدای خلقت سعی در تخریب شخصیت و چهره ستودنی زن داشته و دارند .
امروز روز " زن " است . گویی روز خداوند است و در حقیقت امروز زیباترین ، لطیف ترین و با شکوه ترین روز زمین است .
روز جهانی زن را به الهه بی همتای زندگیم ، همسر باوفا و دانشمندم و مادر بزرگوار و نازنینم و خواهر عزیز و دوست داشتنیم و همه زنهای جهان تبریک عرض مینمایم .
شایان دیبا
در هجمه این سکوت
سراب را برگزیدی
و در پایان راه
با توشه خود خواهی
بخود خواهی رسید
اما بدون تپشهای قلب من
بدون هُرم دستهای عاشق من
بدون خورشید
بدون رویاهای زیبای کودکانه
و بدون بادبادکهای به آسمان رسیده
با زایش جنین نارس آرزو
با اقیانوسی از کابوس و حسرت
و پایان راه
تلخترین سمفونی این جراحت است
تلخترین حادثه هستی
یعنی دیوار
شایان دیبا
آمد اما در نگاهش، آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش را، مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو، از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود
لب همان لب بود، اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بیپروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من، تنها نبود
جز من و او «دیگری» هم بود، اما ای دریغ
اگر از درد دلم، زان عشق جان فرسا نبود
ای نداده خوشهای زان خرمن زیباییام
تا نبودی در کنارم، زندگی زیبا نبود
مرحوم استاد ابوالحسن ورزی
ما اجنبی ز قاعدهٔ کار عالمیم
بیهوده گرد کوچه و بازار عالمیم
دیوانه طینتیم زر و سنگ ما یکیست
اینیم اگر عزیز و گر خوار عالمیم
ما مردمان خانه بدوشیم و خُش نشین
نی زان گروه خانه نگهدار عالمیم
حک کردنی چو نقطهٔ سهویم بر ورق
ما خال عیب صفحه رخسار عالمیم
با سینه برهنه به شیران نهیم رو
انصاف نیست ورنه جگردار عالمیم
وحشی رسوم راحت و آزار با هم است
زین عادت بد است که آزار عالمیم
وحشی بافقی
از پسِ پیچ و تابِ عشق و خیال
در هیاهوی خاطراتِ پوسیده
با سکوتِ حزین و مبهم اشک
در پی یک سبد صداقت باش
در پی یک نفس حقیقت محض
در پی یک بهار عطرِ حضور
بر حذر باش از خیانتِ سایه
پر بگیر از هجوم خاطره ها
او به تو نتابیده
سایه در شب نخوابیده
سایه از برای تو نیست
سایه تکیه گاه خوبی نیست
از دلِ قصه های افسرده
از پس اینهمه خیانت و رنگ
تو
تو...
در پی تابش حقیقت باش
طلعتی با شکوه و بی پایان
در پی کوچه ای که ویران نیست
زنده شو از پسِ آنهمه مردن
زندگی را همیشه زیبا کن
با دو بال خسته امید
زندگی را دوباره معنا کن
شایان دیبا
دوباره آغاز می کنم بعد از اینهمه پایان
کنار گلواژه های سرد و پژمرده
میان اینهمه پروانه های بی فردا
به یاد نخلهای تشنه کارون
به عشق طلعت پاینده اروند
دوباره آباد می کنم خاک خشکیده دیارم را
به زیر سایه آن بیرق اهورایی
قسم به خون شهیدان خفته در آن خاک
دوباره سیراب می کنم کام تشنه دیارم را
دوباره آغاز می کنم بعد از اینهمه پایان
شایان دیبا
از پاره شدن رشته روابطتان اندوهگین نباشید . بسیاری از انسانها در زندگی ما نقش یک وزنه سبک را ایفا می کنند که ما برای نرمش از آنها بهره می بریم اما هر چه تنومند تر می شوید وزنه های سنگینتری بر می گزینید . اگر به رابطه با انسانها کم وزن تکیه کنید هرگز به قهرمانی نخواهید رسید . پس از نبش قبر گذشته دست بردارید و روابط قویتر و محکمتر را در جدال با سرنوشت تجربه کنید تا به قهرمانی پرآوازه در زندگی بدل شوید.
شایان دیبا
آنروزی که بی بدرقه کوچ غریبانه ای را در وانفسای نااهلی آدمیان در پیش گرفتم، یک گوشه قلبم نوید آمدنت را می داد. و کسی نمیدانست این فرستاده آسمانی در کدامین روز پرده از سیمای اهورایی خویش برخواهد داشت تا انعکاس نورانی چشمهایش چراغی باشد از برای من در این راه پر پیچ و خم . و آنگاه که تو آمدی شب روشن تر از روز شد و رویاهای به بند کشیده در کابوس تنهایی با گرمای دست تو رها شدند در تمام لحظه های زندگیم . لاله بانو آمدنت چهار ساله شد . خوش آمدی به خانه قلبم ای دوست .
به بهانه چهارمین سالروز ازدواج من و لاله بانوی نازنینم
شایان دیبا
یلدا بر همه دوستان و یاران وفادار مبارک باد .
یلدا شب آرزو هاست . شب دعا و شب عشق . بیایید امشب برای هم دعا کنیم . من برای تو و تو برای من . برای همه هموطنان و همنوعان خویش در سراسر گیتی. برای آسمانی با برکت . برای زمینی عاری از جنگ و خونریزی . برای اینکه سایه شوم اهریمن جهل و نفاق و فقر از سرزمینمان ، تا همیشه رخت برچیند و آفتاب سعادت بر بلندای ایران زمین پرتو افکند . و ما همه فرزندان داغدیده کوروش ، یلدا را در کنار هم و در گرداگرد آتش مقدس در خاک پاک وطن، جشن بگیریم و طولانی ترین شب سال را به صبحی اهورایی با عشق پبوند زنیم . و این حقیقت بزودی به واقعیتی بی انکار مبدل خواهد شد .
شایان دیبا
وقتی به سیمای زنی می نگری به چهره شکسته اش نگاه مکن . به چین و چروکهای صورتش منگر. آن شکستگی نتیجه دست سرد و بی رحم روزگار است که بر تار و پود ابریشمیم صورت نازنینش خراش انداخته. زن را چون کودکی هفت ساله تصور کن. زیبا و رقص کنان و رها.شاد و سرشار از احساس و امیدوار به آغوشی گرم و با وفا و تکیه گاهی محکم برای ایستادن. برای همیشه رها بودن.
شایان دیبا
«باز باران٬ با ترانه
میخورد بر بام خانه»
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و شیرین
کوچه ها شد، کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟
* * *
کودک خوشحال دیروز
غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد
* * *
باز باران٬ باز باران
میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬ بی بهانه
شایدم٬ گم کرده خانه
به بیان احساسات از طریق شعر و کلام به صورت آهنگین آواز گویند.
شعر و آواز در ایران صدها سال قبل از میلاد مسیح وجود داشته و آنچه امروز به نام موسیقی کلاسیک ایران نام برده میشود و همراهی کننده متنهای آوازی است که با این موسیقی عجین شده است سنتی بسیار قدیمی است و از اولین دوره تاریخ ایران به طور شفاهی از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است . آواز ایرانی سینه به سینه گشته و هر آنچه از سینه استاد بیرون آمده توسط گوش شاگرد درک شده و تقلید میشود .
«- نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار ... »
نازلی سخن نگفت؛
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت ...
*
«- نازلی! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته است!»
نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت ...
*
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت ...
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت ...
احمد شاملو
نامه هايم همه بي پاسخ ماند،
درد من را كسي از دل نشنيد
قصه هايم همه بي خواننده
اشكهايم همه از ديده روان
مي چکد از گونه
نامه هايت همه را خواندم و خاموش شدم
جملگي نور شدم ،
در جوابي مبهم
ز تو من دور شدم
اول از عشق بگفتي بسیار
چشمهایم همه فانوس شدند
همه از روي ورقهاي سيه دفتر عمر
به بلنداي نگاه تو فراموش شدند
عشق تو بر تنم آتش افروخت
سينه ام سوخت در انديشه تو
در پس خاطره ها
محو شد اين زورق جان
نامه هايم همه بي پاسخ ماند
گذر عمر مرا عاشق كرد
بي صدايي شده هم قصه اين بلبل مست ،
در پس اين قفس پولادين
بي صدا مرد دل پروانه ،
شمع جان شد خاموش
در هواي خانه
قصه هایم همه بي صاحب ماند
همه خاموش و كبود ،
همه يكسر كابوس
چشمهايت شده ماهي بي نور ،
بهر چشماني كور
مي روم تا گذر طوفان ها
گذر از خار و خس و باران ها
شايد آنجا، شايد
تکه نانی باشد
تك چراغي کم سو ،
كلبه روشني از جنس طلوع
شايد آنجا نفسي هم نفس من باشد ،
يا جوابي زیبا
بر اين نامه سربسته من
شايد آنجا گاهي
قدم شاپركي باز شود ،
دل بیچاره من هم شاید
اندکی شاد شود
آه و افسوس سرابي دیرین
قصه ای نافرجام
از دیار شیرین
نامه هايم همه بي پاسخ ماند