
انسان در مقایسه با بسیاری از حیوانات ، موجودی ست ناقص الخلقه. چرا که بسیاری از ارگانهای حیاتی بدن همچون مغز ، کبد ، ریه ها و ماهیچه های بدن پس از تولد و به مرور زمان کامل می گردند. یک گوساله فقط یک ساعت بعد از تولد توانایی حرکت و برخواستن و جست و خیز دارد. اما انسان فاقد این توانایی ست و تا مادامیکه ارگانهای مهم بدن او تکامل نیابند بایستی در دامان والدین خویش باشد. مراقبت و محافظت و آغوش گرم مادر زمینه ساز رشد فیزیولوژیکی نوزاد انسان خواهد شد. اما در این میان مخصوصاً در جوامع سنتی که اعضای آن بجای دلبستگی به کانون خانواده به آن وابسته می گردند زمینه ساز بروز یک معضل بزرگ اجتماعی می گردد. افراد پس از تولد و دوران کودکی و حتی ابتدای نوجوانی در تحت سیطره محبت و آغوش پدر و مادر هستند اما در نهایت در حدود سن ١۶ تا ١٨ سالگی و پس رشد کامل فیزیولوژیکی بدن ، آدمی بایستی در فضای جامعه آزاد قرار بگیرد تا ابعاد شخصیتی او نیز که همچون جسمش ناقص بدنیا آمده کامل شده و انسان به یک موجود مستقل ، خودکفا و مولد مبدل گردد. این بخش از رشد در اکثریت قریب به اتفاق خانواده های ایرانی شکل نمی گیرد. افراد جامعه حتی در سنین پیری چون نوزادانی شیرخوار ، نیازمند مهر و طلبکار توجه و عاطفه والدین خویش هستند. حتی در صورت مرگ والدین ، خاطرات ، عکسها و اشیاء باقیمانده از آنها رکن زندگی آنها را بازی می کنند. دقیقاً مصداق این است که مادران حتی برای دوران پیری فرزندان خویش هم شیر خود را دوشیده اند و در شیشه شیر زمان ریخته اند تا در نبودشان مبادا فرزندان سراغ غذای دیگری بروند یا از گرسنگی بمیرند.
این موضوع زمینه ساز تشکیل یک ساختار اجتماعی بیمار، ناقص، منفعل و بی بنیاد ، نیازمند ، کوته فکر و دون اندیش ، مهر طلب و سست عنصر است. در واقع ماهیت جهان سومی انسان که در آن بعد فیزیکی او کامل می گردد اما ابعاد شخصیتی وی همچنان تا پایان عمر ناقص باقی می ماند از همینجا نشأت می گیرد. مولفه بارز اینگونه جوامع وجود نوزادانی ۵٠ ، ۶٠ ساله وابسته به پدر و مادر است. نوزادانی که گرچه خود والدین نوزادانی دیگر هستند، اما هنوز دست پدر و پستان مادر را رها نکرده اند. قیاس آدمهای جامعه از نگاه آنها با محوریت پدر و مادر خودشان است و هر کسی شبیه والدین آنها نباشد مورد قبول و پذیرش آنها نیست.
در چنین اجتماعی تکامل و استقلال واژگانی مرده اند. آنها هرگز رنگ و بوی یک زندگی آزاد و خویش محور را تجربه نخواهند کرد. نه تنها خود تجربه نخواهند کرد بلکه اجازه چنین تجربه ای را نیز به فرزندان خویش نخواهند داد. میل به آزادی در چنین جامعهای امری ست موهوم. جدال و تعارضات اجتماعی، عدم خلاقیت و میل به ساختن ، عدم قدرت سازماندهی و کار گروهی ، بدبینی و دشمنی ، سوء تفاهمات و میل به خودخواهی از ویژگی های بارز اینگونه جوامع هستند. بنابراین چنانچه جامعهای میل به عبور از این معضلات دارد بایستی ضمن تکامل بعد فیزیولوژیکی خویش ، بعد روانی خود را نیز تکامل بخشد و از این ماهیت شبه انسانی ناقص به سمت تکامل و خردمندی پیش رود. در غیر اینصورت امیدی به بهبود شرایط جامعه نخواهد بود.
شایان دیبا