مرز دشمنی ها در جامعه ایران

گاهی مرز دشمنایها در ایران خلاصه می‌شد به خارج از سر حدات مملکت. به بیگانگانی که قصد تجاوز به خاک ما را داشتند. به آنها اجنبی می‌گفتند و این واژه خلاصه آن چیزی بود که ما از دشمن در ذهن و جان داشتیم. سپس مرز دشمنی ها پس از شورش وحشیانه و مبتذل سال پنجاه و هفت ، به شهرها کشیده شد. فارس تُرک را به سخره گرفت. تهرانی رشتی را مظهر بی غیرتی دانست. رشتی از انزلی چی متنفر شد. کُرد را دشمن ایران نامیدند و چهره او را موجودی هیولا سیرت معرفی کردند و زابلی و عرب و بلوچ و هرمزی را در ذهن نسل نوپا اقوامی بدوی و بی ارزش تشریح نمودند. دیری نپاید که دشمنی به عقاید نیز رسید. بهایی و زرتشتی و مسیحی نجس اعلام شد و همگان از آنها بیزاری جستند. شیعه مرتضی علی از سنی عمری متنفر شد و سنی خون ریخته شده شیعیان را جواز بهشت برین و هم خوابگی با حوریان جنت دانست. نوجوان بودم که سیطره این دشمنی به محلات کشیده شد. در همان شهر ری که زندگی میکردم محلات متعدد و بسیار کهنی بود که در طول قرن‌ها در آرامش و نیک رویی در کنار یکدیگر زندگی میکردند اما در آن روزها فقط کافی بود یک نفر از نفرآباد راهش به محله جوانمرد قصاب می افتاد و اندک کَل کَلی بین او و اهالی آن محله اتفاق می افتاد. آنوقت وانت و مینی بوس پر از آدم خشمگین و چماق و قمه به دست بود به سمت محله جوانمرد قصاب برای یک دعوایی محلی و عاشورایی دیگر و تا یکی کشته نمی شد این دعوا خاتمه نمی یافت. کمی پیشتر که رفتم در اوان جوانی دعواها و دشمنی ها به فامیل های سببی و نسبی رسیدند. دایی از خواهرزاده متنفر بود. دختر دایی به دختر عمه حسادت می‌کرد. برادر زاده از عمو دوری می‌گزید. عمه از برادرزاده بدش می آمد. دختر خاله سایه پسر خاله را با تیر می زد و همینطور نزاع و دشمنی و تنش در بین اقوام و فامیل موج می‌گرفت. امروز شوربختانه مرز دشمنی ها که روزگاری به خارج از مرزهای سرزمین ختم می‌شد، به بطن خانواده رسیده. پدر از فرزند بیزار است. فرزند از پدر متنفر شده. مادر به فرزند کینه می‌ورزد. خواهر از برادر دور شده و همینطور مرز دشمنی ها به یکدیگر نزدیک و نزدیکتر می گردد. این اتفاق مبین یک معنی ست و آن اینکه نهاد خانواده بعنوان رکن اصلی جامعه که تشکیل دهنده ساختار اجتماعی هر سرزمین است در ایران رو به نابودی ست و دیری نخواهد گذشت که اثری از خانواده و ترسیم فرهنگی آن در کشور باقی نماند. این مشکل و این معضل نه از قصور حکومت است نه اجنبیان ایران ستیز در خارج از مرزها. بلکه این بیماری‌ها ریشه در جهل ، کج فهمی ، انتخاب‌های بیمار گونه و انحرافات اکثریت ما ایرانیان از هزار و اندی سال قبل تاکنون دارد. از آن روزگاری که چاره راه نجات را سلطه شترسواران متعفن و یاغی از ویرانسرای تازیان خونخوار بر سرزمین اجدادی خود دانستیم تا روزگاری که دین را در قانون مشروطه تپاندیم و زمانیکه هندی تباری خونخوار و فاسد و جانی را در جماران مسکن نموده و بر سر خویش نهادیم ، راه را به بیراهه رفتیم. اینها ریشه در جهل درون تک تک ما دارد و تا مادامیکه این جهل در درون ما با نور دانایی از بین نرود هیچ چیز رنگ و بوی دوستی و محبت صلح در خود نخواهد گرفت و جامعه روز به روز وحشی تر از قبل به دریدن اجزای خود ادامه خواهد داد.

شایان دیبا

Leave a Reply